lمهتا جونlمهتا جون، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

مهتا دختری بی همتا

یه مامان ذوق زده ...

دیشب توی ماشین مهتا از روی صندلی ماشینش اومد پایین و خودش رو به زور انداخت توی بغل من روی صندلی جلو  .بعد مثل پیشی هی صورتش رو مالید به صورت من و بهم گفت : چه مامانی دارم من ... چقدر نرمه ... دوستش دارم .. .تو اون لحظه اینقدر خوشحال شدم کهههههه . خلاصه حسابی ذوق مرگ شدم آخه این اولین دفعه ای بود که اینجوری مهتا بهم ابراز علاقه میکرد بعدش هم کلی با هم love ترکوندیم ..   ...
23 بهمن 1391

خانواده سرما خورده ...

چند روزی بود که گلو و سینوسهام درد میکرد اما به روی خودم نمی آوردم . تا اینکه شنبه شب بعد از رسیدن به خونه حسابی حالم بد شد  . روز بعد هم با استراحت و ... بهتر نشد که بدتر شد حسابی تب کردم و سرفه امان نمیداد . صدام گرفته بود . روی مبل بی حال  افتاده بودم . برای اینکه مهتا زیاد نزدیکم نباشه توی اتاق براش فیلم تولدش رو گذاشتم تا سرگرم باشه . اما این دخمل با محبت من مدام بهم سر میزد و بوسم میکرد یا اینکه میخواست کنارم دراز بکشه . همون شب یاسر هم علائم خفیفی از مریضی روگرفت . نیمه های شب بود که با صدای گریه مهتا خانومی بیدار شدیم وکاشف به عمل اومد که دخملی هم تب داره . البته هفته گذشته که برای چکاپ مهتا رو پیش دکترش برده بودم گفت که ...
18 بهمن 1391

وقتی مهتا حس ژست گرفتنش گل میکنه ...

  مهتا جون در حال ژست گرفتن                        این یکی شکار لحظه بود        مهتایی در حال خوندن  سرود ای ایران ای مرز پر گهر ...                      فدای ژست گرفتنت مامی          اینجا ژست ناراحتی گرفته ...        اینجا هم اخم کرده ...           مهت...
10 بهمن 1391

آبی یا قرمز ؟

بازی فوتبال استقلال و پرسپولیس بود . بابا یاسر  طرفدار دو آتیشه قرمز ... من هم که آ بی ... بابا یاسر مدام از پرسپولیس تعریف میکرد و می خواست که مهتا هم طرفدار قرمز ها باشه ... منم ترغیبش میکردم که آبی باش ... هی توخونه شعار میدادیم و من میگفتم آبی و یاسر میگفت قرمز ... خلاصه آخر گفتیم بهتره از خودش بپرسیم . مهتا قرمز یا آبی ؟؟ مهتا در کمال خونسردی : صورتی ...
9 بهمن 1391

تست هوش به روش مهتا

مهتا به من نگاه میکنه و مدام میگه : بابایی ... بابایی ... اینقدر این کار رو تکرار میکنه که  فکر میکنم منظورش منم . جواب میدم : بله . بعد میخنده و میگه : شما که بابایی نیستی ... مامانی . توی ماشین میره پشت صندلی باباش و هی میگه : مامانی ... مامانی بعد باباش میگه: بله . مهتا هم سریع میگه شما که مامانی نیستی ... مامانی اونجاست و با دست منو نشون میده امروز مهتا از توی اتاقش خاله شیدا رو صدا میکرد ... اول فکر کردم گوشی تلفن رو برداشته اما وقتی رفتم توی اتاق دیدم نشسته و  مدام خاله شیدا رو صدا میکنه . وقتی من رفتم تو اتاق میگه : خاله شیدا اومدی من که قبلا با این کارش آشنا بودم گفتم : من که خاله شیدا نیستم . من مامانی هستم . میگه ...
5 بهمن 1391

خودم ...خودم

                این کلمه ایه که مهتا به تازگی خیلی ازش استفاده میکنه . مستقل شدنش رو میخواد اینجوری بهمون ثابت کنه . موقع غذا خوردن اگر بخوام قاشق دهنش بگذارم میگه : خودم ...خودم . وقت خواب برای بالا رفتن از تخت وقتی وارد اتاق میشیم میگه : خودم میخوام از تختم برم بالا .. خودم . موقع مسواک زدن اگر بخوام کمکش کنم سریع میگه : نمیخوام خودم ... .  تو عکس بالا هم مشغول گفتن : خودم... خودم  هست و میخواد دوربین رو از من بگیره تا خودش عکس بندازه .     ...
5 بهمن 1391

حکایت همچنان باقیست ...

مهتا از زمان نوزادی هم خیلی سخت به خواب میرفت . اوایل باید در آغوش میگرفتمش و کلی راه میرفتم تا بالاخره بعد از یک ساعت میخوابید . بعد رویه عوض شد و روی تاپ میخوابید . اینجوری یکم بهتر بود چون تاپ هم خودش موزیک میزد هم تکون میخورد . تاپ بیچاره اینقدر باید آهنگ پخش میکرد  تا شاید مهتا کوچولو خوابش ببره .... بعد از جدا کردن اتاق دخملی هر شب بعد از مسواک زدن و شب بخیر گفتن به بابایی من و مهتا میریم توی اتاقش تا بخوابه . اول که میگه خودم از تختم بالا برم و اگر من کمکش کنم وبگذارمش توی تخت ..باید دوباره از تخت پایین بیاد وخودش به تنهایی این کار رو بکنه . بگذریم... در مرحله بعدی من برای مهتا خانومی کتاب میخونم . بعد از این که یک کتاب...
5 بهمن 1391
1